• وبلاگ : خاكستر سرد
  • يادداشت : اشک مهمان خداست
  • نظرات : 10 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + hossein 
    در همين نزديکي/که شما مي خندي/غِصه ايي در شُرفِ پايان است...
    در همين لحظه که سيب،/روي درخت/ آب مي نوشد ز آوند دراز
    غُصه ايي در دل مرديست نهان/
    صبح مي آيد و روزهاي بلند/تک و تنها شود اين دلِ پر درد و اَلَم
    کاش اين دل، دست کم خالي بود/ کاش اين ياد از او خالي بود
    تو چرا مي نگري؟/مرد عاشق نه شدست ديوانه/بلکه جان داد بدوست/برگ از شاخه شکست/ غم عيان شد به فال کف دست
    فارغ از هر چه نمک/دوش گفتم که شبي با من باش/حرف من بود مراد/ارزشش پيش تو بود/و تو از دست دادي/يک سبد عشق و سرور/نه دگر وقت سحر/دامنت ياد کنم/نه به بامم حوست چاق کنم/هر چه کشتم در اين دشت شبت....