خاکستر سرد
من دردی را که واژههای گفتنی به جای میگذارند، میشناسم.
درد شدیدتری را نیز میشناسم که واژههای نگفتنی بر جای میگذارند...
***
تنها با شعر، درِ بازداشتگاهی را میشکنیم که اجازه نداریم در آن سیگار بکشیم، گریه کنیم، فریاد بزنیم، قیام کنیم، خودکشی کنیم، نامههای عاشقانه بنویسیم و دریافت کنیم و یا عکسهای معشوقهمان را به دیوار بچسبانیم.
تنها با شعر، روزنهای در پیکرِ اندوه باز میکنیم.
تنها با شعر هرچه بخواهیم به هرکه بخواهیم میگوییم.
تنها با شعر، خدا نزدیکتر میشود و چشمان معشوقهام سیاهتر میشود...
***
شعر میتواند شهرها را به طور کامل بسازد.
میتواند به آنها بگوید: کن! فیکون!
***
شعر، هنری است که فقط به کمک دیگران کامل میشود.
شعر، اگر به وجدان دیگران سفر نکند، مانند گنجشکی مرده در گلوی صاحبش میماند، مانند بوسهای یک طرفه که نه طعمی دارد، نه مزهای!
***
همانطور که نارسیس، عاشق انعکاس چهرهی خود در آب شد، شاعر به دنبال چشمان مردم میگردد تا با آنها به گفتگو بنشیند. دنبال تمام سطوح آینهای میگردد که صورتش را هزار بار بزرگتر نشان دهند.
این همان چیزی است که "خودشیفتگی" مینامند.
و چقدر شیرین است خودشیفتگی، وقتی به من این فرصت را میدهد تا از چشمان سرشار از مهر شما، آینههایی برگیرم و در آنها، شکل صورت و عواطفم را بنگرم.
***
سطح ملتها را باید از روی قدرت شاعری و شعردوستیشان معین کرد.
من هرگز با کشورهایی که ذات غیرشاعرانه دارند، مبارزه نمیکنم. چون نمیتوانم برای سنگ کاری کنم و عواطفش را تغییر دهم. فقط دلم برای این کشورها میسوزد. درست همانطور که دلم برای چشمی که نمیتواند ببیند و گوشی که نمیتواند بشنود و دستی که نمیتواند حجم جهان را درک کند، میسوزد.
***
بدون شعر، آبهای دریا نمیتوانند لبریز شوند و برگ درخت نمیتواند سبز شود.
بدون شعر نه کسی قرار عاشقانه میگذارد، نه کسی سر قرار میرود.
***
شعر، پیش از آفرینش اشیا وجود داشت و مقدمات وجود آنها را فراهم میکرد.
پیش از آنکه سیب به وجود بیاید، یک طرحریزی شاعرانه وجود داشته است.
.........................