خاکستر سرد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
روزهای تیره هریک شبتر از دیروز تار
در میان دخمهای سر شد ولی نفرین نکرد
هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزیاش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
روزهی غم سجدهی غم شکر غم افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد
وای اگر نفرین کند دنیا جهنم میشود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد
وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد
هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر
چهرهی زردش طلاتر شد ولی نفرین نکرد
آن دم بی بازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید میشد آخر شد ولی نفرین نکرد