خاکستر سرد
بالاخره تموم شد
توی این شلوغ پلوغی، دفاعمون رو هم کردیم و تموم شد.
در طول ترجمه بارها تصمیم گرفتم بخشهایی از کتاب رو اینجا بنویسم و حالا که تموم شد چند قسمت رو میگذارم.
الاعمال النثریه، نوشته نزار قبانی، ج 8
تشکیل شده از چند بخش:
گنجشک ها ویرا نمی خواهند
با مهارت بازی کردم و همین کلید من است
اگر نامزد ریاست جمهوری شعر می شدم اکثریت آرا را به دست میآوردم
شعرهای من بیش از اتحادیه کشورهای عرب، عربها را متحد کرد
من آنم که در حق شعر عربی مادری کردم
نزار قبانی روزگار پیوند با اندلس را به خاک میسپارد
جایی که زن باشد، ستارهها زیاد میشوند
تو مینویسی پس رسوا هستی
ترجیح دادم خنجر باشم
و ...
این قسمتها مربوط به بخش دوم است: با مهارت بازی کردم و همین کلید من است (گفتگوها)
مدرنیته، دروغی پانزده ساله است. شایعهی عمر او پانزده سال است. با وجود تمام مثالهایی که برای آن زدند و تعریفهایی که از آن ارائه کردند و نوشتههایی که دربارهاش نوشتند، باز هم شایعه ماند. زیرا به نوشتههایی نیاز داشت که از آن حمایت کنند. نیاز به تأیید داشت. تا وقتی شاعر مدرنیته برای قانع کردن جهان، شعری ارائه نکند، صرف گفتن اینکه «من مدرنم» دردی را دوا نمیکند.
امیدوارم از صحبتم چنین برداشت نشود که با مدرنیته مخالفم. نه، من با گریز از شعر و امنیت مخالفم. نمیتوانم خرابکاری را با این توجیه بپذیرم که یک عملکرد دموکراتیک و ترقیخواهانه است. نمیتوانم هر هذیان نوشتهای را با این توجیه که انفجاری در دل زبان است، بپذیرم. نمیتوانم بگذارم درختی را از باغ شعر ریشهکن کنند، مگر اینکه قبلاً به جای آن درختی دیگر کاشته باشم؛ چون نمیخواهم مثل شتر در بیابان ربعالخالی بمیرم.
آیا احساس نمیکنید که زبان ما خود به خود و بدون دخالت دیگران منفجر میشود؟ هر روز صبح که از خواب برمیخیزیم تغییر و تحولاتی در زبانمان به وجود آمده که پیش از خواب وجود نداشتند. نه ما مثل پدرانمان سخن میگوییم، نه فرزندانمان مثل ما صحبت میکنند
وقتی مکانیک زبان عربی، خود به خود مسئول منفجر کردن سد مأرب است، دیگر چرا مدرنیتهخواهان اصرار دارند به دینامیت متوسل شوند؟
من ذاتاً طرفدار زایمان طبیعی و مخالف سزارین در شعر هستم. بهار، نُه ماه، زیرِ زمین، در آزمایشگاه خود، میان لولههای آزمایش و شیشههای رنگ و قلممو میماند تا یک گل کوچک بسازد. چرا ما یکی دو سال صبر نمیکنیم تا یک شعر زیبا ساخته شود؟ من صد در صد طرفدار تغییر هستم. اما حاضر نیستم خودم را منفجر کنم و رگ هایم را به بهانهی اینکه به خرده آهن تبدیل شدهاند، قطع کنم. ما نمیتوانیم زبان را مثل خراب کردن یک ساختمان، ویران کنیم. در این صورت تروریست هستیم، نه مدرنیتهخواه!
استاد نزار! شاعرانی هستند که تبلیغات به آنها ظلم کرد. یک شاعر که به نظر من مهم است، از نظر تبلیغاتی هنوز ناشناخته است. شاعر عراقی، شیخ جعفر را میگویم. دلیل این مسأله را چگونه ارزیابی میکنید؟
ـ تبلیغات، شاعر نمیسازد. فقط آنها را آرایش میکند، به آنها عطر میزند و به چشمشان سرمه میکشد. اما نمیتواند از جارو، عروس بسازد. من میخواهم به هنری اشاره کنم که پایهی موفقیت هنری و اقتصادی است. این هنر، هنر روابط عمومی است. اگر شعر بخواهد موفق و مطرح شود و بدرخشد، باید در هنر روابط عمومی مهارت داشته باشد. دقیقاً مثل خوانندههای جهانی که تنها طبق برنامهریزی تبلیغاتی که توسط مشاوران روابط عمومی آنها طرح ریزی شده، به خارج سفر میکنند. مثلاً ادونیسف شاعر است که در هنر روابط عمومی مهارت دارد. او برای کمک به شعرش یک لحظه از حرکت بازنمیایستد. از بیروت به پاریس، از پاریس به لندن، از لندن به مسکو، از مسکو به واشنگتن و از آنجا به هر جایی که احساس میکند حضورش در آنجا لازم است. اگر ادونیس کمتحرکتر بود، از چنین اهمیتی برخوردار نمیشد.
شاعر معاصر نباید صبر کند که جهان به سراغ او بیاید. اوست که باید به سراغ جهان برود. شاعر در این زمانه نمیتواند مثل زهیر بن ابیسلمی در خیمهی خود بنشنید و سالی یک تخم شعر بگذارد. شاعر معاصر مثل نخستوزیر و رئیس بانک، نیاز به یک منشی دارد که قول و قرارهایش را تنظیم کند، پیامهای تلفنیاش را دریافت و نامههایش را باز کند.
خندهام میگیرد از بعضی شاعرانی که ـ برای توجیه عدم شهرتشان ـ میگویند: ما برای این دوره نمینویسیم. ما برای زمانهای آینده مینویسیم. شعر ما، شعر آینده است. من از اینها میپرسم: وقتی در زمان حاضر، حضور ندارید، چگونه میخواهید در آینده حضور داشته باشید؟ بعد از صد سال، پانصد سال یا هزار سال که معلوم نیست چه اتفاقی برای شعر، نویسندگی و فرهنگ خواهد افتاد. ممکن است کتاب به یک قرص کوچک تبدیل شود که پیش از خواب باید بخوریم. آیندهی شعر عاشقانه پس از هزار سال چیست؟ ممکن است کار نهاد عشق پایان بپذیرد، درهایش را قفل کند و یا اعلام ورشکستگی کند. ممکن است «جنسیت سومی» بیاید که اصلاً نداند چگونه عشق بورزد و نتواند دهان معشوقه را از چراغ قرمز راهنمایی و آغوش او را از آغوش موتور سیکلت تشخیص دهد. هزار اتفاق ممکن است بیفتد. بنابراین بهتر است شاعر، واقعبین باشد و زیاد به خوانندگان آینده دل خوش نکند، زیرا آنها هنوز در عالم غیب هستند.