خاکستر سرد
سرم را پایین انداختم
ناگاه دیدمش که با اعتماد به نفس کامل روی لبهی دمپایی قدم میزند
یکباره به خود آمدم و جیــــــــــــغ کشیدم و دمپایی را به هوا شوت کردم!
دمپایی با سرعت به هوا شوت شد و سوسک هم.
ولی قاعدتا چون سوسک سبکتر بود با سرعت کمتری اوج میگرفت.
دمپایی برگشت پایین و سوسک هم.
اما قاعدتا چون سوسک کمتر بالا رفته بود زودتر فرود آمد.
نگاهی به دور و برم کردم و دیدم خبری از سوسک نیست
دوباره به خود آمدم و جیــــــــــــغ کشیدم و شروع کردم به دست و پا تکانی!
باز هم خبری نشد!
نگاهی به دمپایی کردم که روی زمین نشسته بود.
با احتیاط دمپایی را کنار زدم...
سوسک بیچاره!
اگر با پتک بر سرش میزدم به این روز نمیافتاد.
عجب حرکت اکروباتیکی صورت گرفته بود!
نتیجه علمی: برای رسیدن به هر هدفی باید وسیلهی آن را شناخت. مقارنت سوسک و دمپایی بیجهت نیست!
و در آخر یک درد دل سوسکآمیز:
از سوسک نمیترسم!
ولی
از خانههای قدیمی میترسم
از زیرزمین میترسم
ـگلاب به رویتانـ از بعضی دستشوییها میترسم
زمستان را بیشتر از تابستان دوست دارم!
و...
از سوسک نمیترسم!