خاکستر سرد
سلام.
به مناسبت هفتهی غدیر تصمیم گرفتم از مسخیّت در بیام.
تازشم غدیر تکرار مکرار نمیشناسه!
گرد و غبار آمد بیابان منتظر باش
دستی به دستی خورد باران منتظر باش
امروز از افلاک سر در خواهی آورد
ای برکه ی سر در گریبان منتظر باش
بال و پر اهریمنان میسوزد امروز
از صیحهی سوزان شیطان منتظر باش
امروز مأیوسند «لاتخشوهم» اما
فردا کنار بیت الاحزان منتظر باش
لب های تو لبریز لبخند است امروز
فردا ولی یک چاه گریان... منتظر باش
فرداست بازو، فرق، تشت خون ببینی
آیا کم است اینها؟ پس از آن منتظر باش...
شد طاقت هفت آسمان هم طاق و خم شد
دندان فشرد و گفت: طوفان! منتظر باش
***
یک روز دستی ابرها را می تکاند
کشتی بساز و در بیابان منتظر باش