سلام...
مرسي.
بقيه اش رو نگفتم.....چراغا رو خاموش كن دلتو ببرم مشهد...
بميرم ...دختر خاله ام هي اشك مي ريخت و مي گفت نمي دونم چرا الكي گريه مي كنه چشمام...بعد پاك مي كرد و مي خنديد...اون روز هم اينقدر بهونه گرفت تا مليكا اينها بردنش حرم ...مي گفت منو ببريد پيش امام رضا تا براي مامانم دعا كنم...