سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بارالها ! ترس از کیفر موعود را روزی ما گردان ...و ما را نزد خود، از توبه کارانی قرار ده که محبّتت را بر آنان مقرّر داشتی و بازگشتشان را به فرمانبری ات پذیرفتی، ای عادل ترین عادلان! [امام سجّاد علیه السلام]
 
امروز: جمعه 103 اردیبهشت 7

 

نذر حضرت سقا علیه السلام

ماه می‌گوید حساب امشب از هر شب جداست
شاهدش دیوانگی در جزر و مد آبهاست

با عطش وارد شوید! اینجا حریم علقمه است
مجلس لب تشنگان حضرت سقا به پاست

بی جهت این جمع بی‌پایان ما را نشمرید
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست

جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟

اشک را بگذار تا جاری شود شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست

شانه خالی کرده‌ایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریه‌ی حرّی است این شب گریه‌ها، اشکِ قضاست

اذن میدان می‌دهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای ابالفضلی اگر آمد سزاست

هروله در هروله این حلقه را چرخیده‌ایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست

شورِ ما را می‌زند هر تشنه کامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطش‌ها همصداست

ایها العشاق! آب آورده‌ام غسلی کنید
رو به پایان است این حج، مقصد بعدی مناست

خنده‌ی قربانیان پر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادی است امشب یا عزاست؟!

گریه هاتان را بیامیزید با این خنده‌ها
سفره‌ی این شب‌نشینان تلخ و شیرینش شفاست

آب باشد مال دشمن، ما تیمم می‌کنیم
آب‌های علقمه پابوسِ خاک کربلاست

ما اذان‌هامان اذانِ حضرتِ سجادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست

أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست

یک نفر از حلقه بیرون می‌زند وقت نماز
سینه‌ی خود را سپر کرده مهیای بلاست

ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمان‌ها، پس علی اکبر کجاست؟

گفت قد... قامت... جوان‌ها گریه‌شان بالا گرفت
راستی! سجاده‌های ما همه از بوریاست!

از علی اکبر مگو! می‌پاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست

چاره‌ی این جمع بی‌سامان فقط دستِ یکی است
نوحه‌خوان می‌داند آن منجی خودِ صاحب لواست

گفت «عباس!»، آن طرف طفلی صدا زد «العطش!»
ناگهان برخاست مردی، گام‌هایش آشناست

مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز می‌گفت از من آقا آب خواست

حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان‌ را از کمر انداختن آیا رواست؟ 


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در یکشنبه 92/8/5 و ساعت 8:25 عصر | نظرات دیگران()

من یک زن شاعر از همین ایرانم
می‌شویم و می‌پزم، غزل می‌خوانم
اکنون که همین دو بیت را می‌گویم
مشغول به طبخ کشک بادمجانم

نعناع و پیاز داغم آماده شده
دوغی که کنار شعر من باده شده
حالا همه چیزمان مهیا جهتِ
یک وعده غذای ظاهرا ساده شده

یک قافیه را اگر که بگذارم «دوخت»،
در مصرع بعد هم بگویم «نفروخت»،
درگیر همین قافیه‌ها بودم که 
یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت!

«هرگز نگران نباش کدبانو جان!
اصلا به فدای شعر تو بادمجان!»
یا مثل تو گشنه می‌شود یک شاعر
یا مثل ابوطاهر عریان، «عریان»!

 

پیشاپیش عید فطر مبارک!


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در سه شنبه 92/5/15 و ساعت 12:31 صبح | نظرات دیگران()

من دردی را که واژه‌های گفتنی به جای می‌گذارند، می‌شناسم.
درد شدید‌تری را نیز می‌شناسم که واژه‌های نگفتنی بر جای می‌گذارند...

***

تنها با شعر، درِ بازداشتگاهی را می‌شکنیم که اجازه نداریم در آن سیگار بکشیم، گریه کنیم، فریاد بزنیم، قیام کنیم، خودکشی کنیم، نامه‌های عاشقانه بنویسیم و دریافت کنیم و یا عکس‌های معشوقه‌مان را به دیوار بچسبانیم.
تنها با شعر، روزنه‌ای در پیکرِ اندوه باز می‌کنیم.

تنها با شعر هرچه بخواهیم به هرکه بخواهیم می‌گوییم.

تنها با شعر، خدا نزدیک‌تر می‌شود و چشمان معشوقه‌ام سیاه‌تر می‌شود...

***

شعر می‌تواند شهرها را به طور کامل بسازد.
می‌تواند به آنها بگوید: کن! فیکون!

***

شعر، هنری است که فقط به کمک دیگران کامل می‌شود.
شعر، اگر به وجدان دیگران سفر نکند، مانند گنجشکی مرده در گلوی صاحبش می‌ماند، مانند بوسه‌ای یک طرفه که نه طعمی دارد، نه مزه‌ای!

***

همانطور که نارسیس، عاشق انعکاس چهره‌ی خود در آب شد، شاعر به دنبال چشمان مردم می‌گردد تا با آنها به گفتگو بنشیند. دنبال تمام سطوح آینه‌ای می‌گردد که صورتش را هزار بار بزرگ‌تر نشان دهند.
این همان چیزی است که "خودشیفتگی" می‌نامند.
و چقدر شیرین است خودشیفتگی، وقتی به من این فرصت را می‌دهد تا از چشمان سرشار از مهر شما، آینه‌هایی برگیرم و در آنها، شکل صورت و عواطفم را بنگرم.

*** 

سطح ملت‌ها را باید از روی قدرت شاعری و شعر‌دوستی‌شان معین کرد.
من هرگز با کشورهایی که ذات غیرشاعرانه دارند، مبارزه نمی‌کنم. چون نمی‌توانم برای سنگ کاری کنم و عواطفش را تغییر دهم. فقط دلم برای این کشورها می‌سوزد. درست همانطور که دلم برای چشمی که نمی‌تواند ببیند و گوشی که نمی‌تواند بشنود و دستی که نمی‌تواند حجم جهان را درک کند، می‌سوزد. 

***

بدون شعر، آب‌های دریا نمی‌توانند لبریز شوند و برگ درخت نمی‌تواند سبز شود.
بدون شعر نه کسی قرار عاشقانه می‌گذارد، نه کسی سر قرار می‌رود. 

***

شعر، پیش از آفرینش اشیا وجود داشت و مقدمات وجود آنها را فراهم می‌کرد.
پیش از آنکه سیب به وجود بیاید، یک طرح‌ریزی شاعرانه وجود داشته است.

.........................

 گنجشک ها ویزا نمی خواهند


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در یکشنبه 92/2/15 و ساعت 11:5 عصر | نظرات دیگران()

اجتماع دو نقیضیم برای خودمان
پادشاهیم  و کنیزیم برای خودمان

 

بر سر تخت، شما توی سر هم بزنید
ما که در چاه عزیزیم برای خودمان

 

گرگ رفته است از این بازی و ما خوش داریم
بی‌جهت هی بگریزیم برای خودمان 

 

...
میزبانیم و کسی جز خودمان مهمان نیست
خانه‌داریم و تمیزیم برای خودمان

 

خودمان خواستگار خودمانیم چه خوب!
خودمان چای بریزیم برای خودمان

.......

پ.ن: استقبال از شعر آقای مهدی فرجی:
دیگران هرچه که گفتند بگویند بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان 


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در سه شنبه 91/12/15 و ساعت 1:52 عصر | نظرات دیگران()


دیوانه همان دیوونه است که کت و شلوار پوشیده.


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در دوشنبه 91/12/7 و ساعت 8:16 صبح | نظرات دیگران()

 


خدا دلو شکستنی آفرید

به حرمت به هرکی دل نبستن

اون که یه سنگو تو دلش جا داده

چه انتظاری داره جز شکستن؟

 

دل شکسته رو بخیه کردن

یه چیزی مثل قوز بالا قوزه

می‌بُره دستتو، یه وقتی دلت

برای خرده شیشه‌ها نسوزه

 

نذار که دردای بدون درمون

یه وقت به خلوتت سرایت کنه

وقتی که تونستنی در میون نیست

بذار به خواستنت قناعت کنه

 

اینکه چی توی تنهایی‌ش میگذره 

جاش توی خونه خیال تو نیست

چه فرقی داره روشنه یا خاموش

وقتی که این ستاره مال تو نیست

 

 


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در دوشنبه 91/11/9 و ساعت 4:57 عصر | نظرات دیگران()

بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد

به رسم تهنیت‌گویی برایت آیه نازل شد

 

«و أتممت علیکم نعمتی» یعنی که ای باران!

غرض از خلقت دریا و صحرا با تو حاصل شد

 

کنار برکه‌ای جاری شد احکام وفاداری

وضو با هر سرابی بعد از این سرچشمه باطل شد

 

شکافنده تر از فجری که سر زد بین روز و شب

میان حق و باطل، ذوالفقارت حد فاصل شد

 

 تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا

کدامین سامری بین تو و جان تو حائل شد؟

***

نماز صبح در محراب، باران بند می‌آید

پس از آن چاه تنها گریه کرد و آب‌ها گل شد


 نوشته شده توسط انسیه سادات هاشمی در جمعه 91/8/12 و ساعت 9:52 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم

خاکستر سرد
انسیه سادات هاشمی
مدرس ادبیات عرب و مترجمی عربی، شاعر، مترجم، نویسنده

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 59
مجموع بازدیدها: 367502
فهرست موضوعی یادداشت ها
شعر عاشورا[2] . شعر عربی، بحرین، یمن، لیبی، پایداری . شعر عید فطر پیام تبریک . شعر غدیر . شعر غدیر، امام علی، پیامبر، سقیفه، صحیفه ملعونه . شعر غدیر، غزل غدیر، امام علی علیه السلام . شعر فاطمی . شعر محرم . شعر، طنز، عید فطر . شهادت امام حسن عسگری علیه السلام . شهادت امام علی (ع)، شب قدر . شهادت امام علی النقی (ع) . شهادت امام موسی بن جعفر، شعر، غزل . شهادت امام هادی (ع) . شهادت حضرت زهرا (س) . شهادت حضرت علی اصغر، حضرت رباب، محرم، شعر عاشورایی، شعر آیینی . شهادت حضرت فاطمه(س)، غزل فاطمی، فاطمیه . طنز، شعر، عید فطر . عاشورا محرم حضرات پیامبر، علی، فاطمه، حسن، حسین، زینب (علیهم الس . غزل . غزل امام هادی . غزل رضوی . غزل عاشقانه . غزل مهدوی، امام زمان علیه السلام . فاطمیه . گلدن گلوب، اصغر فرهادی، گلشیفته فراهانی، جدایی نادر از سیمین . مترجمی عربی . مثنوی حضرت فاطمه . منابع ارشد . نزار قبانی، شعر عاشقانه، ترجمه عربی . نزار قبانی، شعر، نمایشگاه کتاب . وفات حضرت ام البنین، غزل پیوسته، شعر ام البنین . وفات حضرت معصومه(س)، چهارپاره . ولادت امام رضا (علیه السلم) . کارشناسی ارشد . کنکور . کنکور کارشناسی ارشد ادبیات عرب . امام حسین . ترانه، شعر عاشقانه . تست پردازش . حضرت عباس . حضرت علی اکبر . رباعی طنز مرگ ملک الموت . زبان حال حضرت زینب . زبان و ادبیات عربی . شعر آیینی . شعر امام رضا (علیه السلام) .
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من