خاکستر سرد
گر عشق قرار است فرنگی باشد
بهتر که نصیبت دل سنگی باشد
من عاشقِ عاشق شدنِ فرهادم
حتی اگر این عشق، کلنگی باشد
حرفهای لابلای سیاهمشقها:
پله دوست داشت بالا برود، برقیاش کردند.
دست صندلی را بگیر بلند شود.
روی صورت قبر آب میپاشم تا بیدار شوی!
تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی؟!
آره؟
خاک...
به عنوان یک دیوانه میگویم:
دیوانه باید عاقل باشد
هر حرکتی، دیوانهگری نیست!
دکتر گفت:
باید عاشق شوی
تا اطلاع ثانوی
نابینایی و ناشنوایی برایت خوب است
در آغوشت همه چیز را فراموش میکنم
حتی عشق را
تنها از دور دوستت دارم
یوم السبت است
تورت را بیانداز
من بد
تو بد
بد × بد = خوب
بیا خوب شویم!
گاهی چه حرفهای تأمل برانگیزی میزنند این بچهها:
ـ محمدرضا: زن میخوام!
ـ مهلا: زن برای شما ضرر داره!
-----------------------------------
پاورقی جهت رفع اسئله: محمدرضا: داداش نسبتاً گرامی (22 ساله)
مهلا: خواهر زاده ی بزرگوار! (4 ساله)