خاکستر سرد
سرم را پایین انداختم
ناگاه دیدمش که با اعتماد به نفس کامل روی لبهی دمپایی قدم میزند
یکباره به خود آمدم و جیــــــــــــغ کشیدم و دمپایی را به هوا شوت کردم!
دمپایی با سرعت به هوا شوت شد و سوسک هم.
ولی قاعدتا چون سوسک سبکتر بود با سرعت کمتری اوج میگرفت.
دمپایی برگشت پایین و سوسک هم.
اما قاعدتا چون سوسک کمتر بالا رفته بود زودتر فرود آمد.
نگاهی به دور و برم کردم و دیدم خبری از سوسک نیست
دوباره به خود آمدم و جیــــــــــــغ کشیدم و شروع کردم به دست و پا تکانی!
باز هم خبری نشد!
نگاهی به دمپایی کردم که روی زمین نشسته بود.
با احتیاط دمپایی را کنار زدم...
سوسک بیچاره!
اگر با پتک بر سرش میزدم به این روز نمیافتاد.
عجب حرکت اکروباتیکی صورت گرفته بود!
نتیجه علمی: برای رسیدن به هر هدفی باید وسیلهی آن را شناخت. مقارنت سوسک و دمپایی بیجهت نیست!
و در آخر یک درد دل سوسکآمیز:
از سوسک نمیترسم!
ولی
از خانههای قدیمی میترسم
از زیرزمین میترسم
ـگلاب به رویتانـ از بعضی دستشوییها میترسم
زمستان را بیشتر از تابستان دوست دارم!
و...
از سوسک نمیترسم!
دفتر خاطراتم را باز می کنم
همان دفترچه ای که در راه مدرسه از مغازه ی آقای غروی خریدم!
قیمت: 80 تومان (خیلی گرون بودااا)
اول دفتر: دبستان شهید مفتح، کلاس سوم ابتدایی
اولین خاطره:
بهاره 30/9/1373
ای کاش خودت خاطره را می نوشتی، ولی خط خواهرت هم بد نیست...
صفحه ی بعد: نقاشی
یه ماهی که بیشتر شبیه ذوزنقه است! ولی خوشکله
دومی:
الهه
سلام به دوست عزیزم هاشمی. من تو را خیلی دوست دارم. امیدوارم که این سال را به خوبی به پایان برسانیم. من وقتی به کلاس سوم آمدم. وقتی که دیدم که شما توی کلاس من هستی من خیلی خوشم آمد از این که شما به من دفترچه ی خاطره ی خود را به من دادی. امیدوارم که شما هم مرا دوست بداری. خداحافظ.
صفحه ی بعد: یه قلب کشیده یه تیر توش خورده
امیدوارم که از این خوشد بیاید اما من میگم بده!
چند تای بعدی مثل همین ها بود تا رسید به:
فهیمه:
سلا دوست عزیزم. من تو را دوست دارم و دل می خواهد هیچ وقت مریز نشوی. امیدوارم که در سال دیگر در کلاس هم باشیم. من خیلی خوشحالم که دوست مثل تو دارم. هیچ وقت فراموشت نمی کنم دوست عزیز تو فهیمه.
فریده(خواهر دو قلوی فهیمه):
مثل همون خصوصا در واژه ی مریز!
فرزانه:
....
گل سرخ و سفید و ارمغانی!
فراموشم نکن تا می توانی
فاطمه:
...
نمک در نمکدان سوزن ندارد
دل من طاقت دوری ندارد
محدثه:
...
خوشگلی با نمکی دو چشم زیبا داره!
بی جهت نیست که در کنج دلم جا دادی
به جایی می روم که لاله باشد
میان لاله ها اسم تو باشی
یه فاطمه دیگه:
گل سرخ و سفید آبی نمی شود
دل من تاقت دوری نمی شه
(کل خاطرهی دختر خاله همین بود، مختصر و مفید!)
خب دیگه واسه امشب کافیه، بقیه واسه قسمت بعد...
تا جایی که به ذهنم رسید سعی کردم برجسته سازی بکنم، حالا اگه دوستان نکتهی دیگه ای به ذهنشون رسید، که از چشم من پنهون مونده بود، میتونن تذکر بدن!