خاکستر سرد
مینشینم کنار شعر و دعا
نوری از پشت اشک میبینم
آری انگار لحظهی شعر است
از حرم آن ِ شعر میچینم
دستهایم در اختیار تواند
هی به سمت ضریح میآیند
دستهایت بر انزوای سرم
مثل موجی به روی صحرایند
باورم میشود مسلمانم
باورم میشود یقین دارم
از درونم غرور میریزد
ناخودآگاه روی اشعارم
رنگ خودکار میپرد از شوق
شعر تب میکند در انگشتم
سایهای روی دفترم افتاد
ایستاده است یک نفر پشتم
بیتها بین راه شوکه شدند
همه بر من هجوم آوردند:
«تو که گفتی دعاست! مرثیه است!»
هیبتت را به روم آوردند
باز شک میکنم مسلمانم
باز شک میکنم یقین دارم
از درونم غبار میریزد
ناخودآگاه روی اشعارم
نه! نه! هرگز نمیتواند شعر
دور تا دور تو حرم بزند
یا که در سایهات نفس بکشد
و رثای تو را قلم بزند
(1)
موسی به خداوند گفت:
«پروردگارا! خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم!»
گفت: هرگز مرا نخواهی دید!
ولی به این کوه نگاه کن که من اینک خود را برای آن ظاهر میکنم.
اگر دیدی تاب دیدار مرا آورد و بر جای خود استوار ماند،
بدان که تو هم تاب نظر انداختن به من و دیدن مرا داری.
وقتی تجلی کرد و بر کوه ظاهر شد
با تجلی خود آن را در هم کوبید و در فضا متلاشیاش کرد.
موسی از هیبت این منظره افتاد و بیهوش شد.
(اعراف/ 143)
(2)
اگر، این قرآن را بر کوهى نازل میکردیم،
مىدیدى که از ترس خدا خاشع و متلاشى مىشود
(حشر/ 21)
(3)
روح الامین قرآن را بر قلب تو (ای پیامبر) نازل کرده است.
(شعرا/ 193ـ194)
(4)
فتأمل!
-----------------------------
روز قیامت همهی پیامبران میگویند «وا نفساه»
و پیامبر اکرم میگوید: «وا امّتاه»
میلاد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) گرامی باد!