خاکستر سرد
توی خواب یه قاب دیدم. توی قاب یه شعر نوشته بود. مثلن شعر! تازه کلی خوشمون اومد از شعره...
بعد بیدار شدم
شعره رو توی گوشیم نوشتم
دوباره خوابیدم
بعدا بیدار شدم خوندمش و خندیدم
اما اون شعر زیبا:
«نوشتی بلند قد
نوشتم خودم
و خم شد!»
---------------------------
هرکی تونست بفهمه به مام بگه
--------------------------
نتیجه: دیوانهها در خواب هم دیوانهاند!
دیشب زنده یاد سید حسن حسینی به خوابم آمد و گفت این را هم به شعرم اضافه کن:
شاعری حرف نداشت
با ردیفی نو گفت!
-----------------------
اینم دو بیت همین جوری. هیچ ربطیام به من نداره!
وقتی هوای اسکله تاریک میشود
دریا از انزوای تو تحریک میشود
تنها به روی صخره قدم میزنی و موج
کف کرده است و هی به تو نزدیک میشود
-----------------------
به مناسبت ربیع آبی تنش کردم.
بش میاد؟
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم!
(مهدی فرجی)