سلام به دستان مهربانت!دير زماني بود دلتنگ جرعه ايي شعر بودم و با روزگار که دعوايم شد شعر زاده شدو من آرام گرفتم...
ممنون که قشنگ اومدي.
براي رنگ هم به چشم
سبز جاري و بهاري باشي
سلام. اين رد پاي من است . مثل آژير خطر حمله هوايي وقتي اين را ديديد(چون نميشه شنيدش) به اولين پناه گاه (وبلاگ اينجانب) پناه برده و آن را بخوانيد!
--------------
والا ما که گذاشتيم فرو نريخت...
موفق و شاد باش...
عالي بود!
از خوندن اين آيات در کنار هم خيلي لذت بردم. مخصوصا وقتي به طور محسوسي پي به قلب بزرگ پيامبرم بردم...
سلامي به طراوت باران...
دوباره برگشتم...
و منتظر خواندن نقد و نظرهاي سازنده ي شما هستم...
عيدت مبارک...
اومدم بازديد عيد ديدني، اينجورکي:
احساس تو درست شبيه من، يک واقعيت است نه چندان راستانسيه! حرف هاي تو هم انگار از حس شاعرانه ي من بر خاست
اين حس مشترک که ميان ماست يک نام خانوادگي است انگاريک نام خانوادگي يکسان، اين حس مشترک که ميان ماست!
چطوووووووووووووووور.؟